جدول جو
جدول جو

معنی کار نیک - جستجوی لغت در جدول جو

کار نیک
(رِ)
خصله. (دهار). معروف. حسنه
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گارنیک
تصویر گارنیک
(پسرانه)
پری کوچک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کربنیک
تصویر کربنیک
انیدریدی که نتیجۀ احتراق کربن با اکسیژن است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارتنک
تصویر کارتنک
تنیدۀ عنکبوت، تار عنکبوت، عنکبوت، جانوری بندپا با غده هایی در شکم که ماده ای از آن ترشح می شود که از آن تار می تند و در آن زندگی و به وسیلۀ آن شکار می کند
تارتن، تارتنک، کاربافک، کارتن، شیرمگس، مگس گیر، تننده، تنندو، کراتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارسنیک
تصویر ارسنیک
آرسنیک، شبه فلز جامد، بلوری، شکننده و قهوه ای تیره که دارای ترکیبات سمی و مهلک است و در صنعت به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
از دهات دهستان نردین بخش میامی شهرستان شاهرود است، در 15 هزارگزی شمال غربی نردین، در منطقۀ کوهستانی و جنگلی سردسیر مالاریاخیزی واقع است و 900 تن سکنه دارد که فارسی را به لهجۀ ترکی تکلم میکنند، آبش از چشمه سار، محصولش غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت، گله داری و نمدمالی است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(رَ زْ / کارْ زَ)
ابوجعفر محمد بن موسی بن رجأ بن حنش. وی از ابی مصعب احمد بن ابی بکر الزهری روایت کرد و فرزندش احمد... و نوه اش محمد بن احمد بن محمد بن موسی بن رجاء از دهقانان و رؤساء کارزن، از او روایت کرده اند. (از معجم البلدان) (از انساب سمعانی ورق 470 ب)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
عمل و منصب کارکن. (ناظم الاطباء). و رجوع به عامل شود
لغت نامه دهخدا
روستائی در بالای خرابه های ’تب’ در کشور مصر
لغت نامه دهخدا
(رَ جَ)
خیار و بادرنگ را گویند که سبز و بزرگ باشد. (برهان) (آنندراج) :
سیرش نکند خیار کارنجک.
منجیک ترمذی (از فرهنگ نظام).
بعضی با واو بجای راء ضبط کرده اند. (فرهنگ نظام). رجوع به کاونجک شود
لغت نامه دهخدا
(یُ)
حاکم نشین ’نورد’ بخش ’کامبری’. دارای 1081 تن سکنه. صنعت اهالی بافندگی است
لغت نامه دهخدا
(یِ)
کمون بلژیک (هنو) ، دارای 8200 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(رُ)
نوعی از گیاه بنواحی معتدل که قدما آنرا علاج داحس میشمردند
لغت نامه دهخدا
(رِ)
عرف. (ترجمان القرآن). کار نیکو و گزیده کردن، تعاطی. (منتهی الارب). کار نیکو کردن، صنعت.
- امثال:
کار نیکو کردن از پر کردن است. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ زْ / رْ زَ)
منسوب به کارزن. رجوع به کارزن شود
لغت نامه دهخدا
(کالْ)
شهری بوده است در مغرب رود فرات. در سال 410 میلادی بموجب فرمان قیصران روم هونوریوس و تئودوریوس صغیر از جمله بلادی بود که مبادله تجارتی با ایران در آنجا نیز جایز بود:...چنین معین شد که در ناحیۀ شرق در جانب دجله شهر نصیبین و در غرب در سمت فرات شهر کالی نیک، در شمال در ناحیۀ ارمنستان در شهر ارتکزاتا دو شهر نصیبین و سنجار پیش از آنکه خالی السکنه شد، بموجب صلحنامه 363 برومیان واگذار گردید. (ایران در زمان ساسانیان ترجمه رشید یاسمی چ 2 ص 148)
لغت نامه دهخدا
(نی یَ)
نوعی کشتی. (دزی ج 2 ص 434)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
موضعی در جنوب هند از سنکهت. (تحقیق ماللهند ص 154)
لغت نامه دهخدا
(رِ وْ)
کنایه از کار وارونه و بخلاف عادت. کار دیو است و وارونه
لغت نامه دهخدا
خداوند کار کار فرما، حاکم امیر (در گیلان و مازندران)، پادشاه توضیح در برهان بکسر ثالث و کاف فارسی آمده و صحیح نیست ولی گاه در اشغار باضافات آمده کار کیایی کارو کیا
فرهنگ لغت هوشیار
مورواک مروا روزه به پایان رسید و آمد نوعید دیر زی و شاد نیک بادت مروا (رودکی) از سنگ صفا صفا پذیری مروا ز جمال مرده گیری (خاقانی تحفه العراقین)
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی مرگ موش یکی از اجسام مفرد برنگ فود و با جی فلزی شماره اتمی 33 وزن مخصوص 7، 5 خود آن سمی نیست ولی اکسید آن انیدرید ارسنیو که گاهی آنرا ارسنیک سفید گویند بسیار سمی است زرنیخ سفید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کور نمک
تصویر کور نمک
حق نشناس نمک بحرام
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی زفت انگشت ماده قابل اشتعالی که در معادن زغال سنگ مخلوط با قیر های معدنی پیدا میشود. این ماده بر خلاف آنتراسیت و زغال سنگ معمولی فاقد جلا میباشد و منظر کدر و ماتی دارد ولی بر خلاف آنها باشعله پر نور و روشنی میسوزد. دود هم ندارد و آتش با دوامی تولید می کند. ترکیب کار بنیت تقریبا زغال سنگ است و بی شکل میباشد. کار بنیت را در آلمان جهت ساختن نوعی دینامیت بکار میبرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار نگ
تصویر کار نگ
چرب زبان زبان آور فصیح
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی دراز که در قدیم بهنگام جنگ آنرا مینواختند. توضیح امروزه نیز در ولایات شمالی ایران (مخصوصا گیلان) بهنگام اقامه مراسم عزا داری (عاشورا) بندرت استعمال میشود
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که بکاری می پردازد آنکه مباشر کاری شود، سنگ محکم یا ستون سنگی استواری که در ساختن عمارت بکار برند. یا کار گیر بنا. سنگی محکم که بدان ساختمانی بنا کنند، نوعی پارچه درشت و ستبر، سرداب زیر زمین، غار کهف، گنبد
فرهنگ لغت هوشیار
پارچه ای که کشیده گران و گلابتون دوزان لفافه کار خود سازند به جهت محافظت آن لفافه ای که زر دوزان برای قماش سازند، دسته و بسته پشتاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار تنک
تصویر کار تنک
عنکبوت، تار عنکبوت تنیده عنکبوت نسج عنکبوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار کنی
تصویر کار کنی
عمل و کیفیت کار کن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارسنیک
تصویر ارسنیک
((اَ س ِ))
یکی از اجسام مفرد، به رنگ فولاد و با جلای فلزی، شماره اتمی 33، وزن مخصوص 7/5. خود آن سمی نیست ولی اکسید آن انیدرید ارسینو که گاهی آن را ارسنیک سفید گویند بسیار سمی است، زرنیخ سفید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کارتنک
تصویر کارتنک
((تَ نَ))
عنکبوت، تار عنکبوت، کارتند، کارتن، کارتینه
فرهنگ فارسی معین
شگون، مروا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
عنکبوت
فرهنگ گویش مازندرانی
گنجشک خانگی که در فصول سرد زیر چاچ خانه های روستایی جا خوش
فرهنگ گویش مازندرانی